اندر جهان حوالت هر کس به جانبيست

شاعر : اوحدي مراغه اي

ما را به جانب تو زهي خوش حوالتي!اندر جهان حوالت هر کس به جانبيست
آه! ار به وصل خود نکني استمالتيجانا، دلم به آتش دوري بسوختي
تا از کتاب دل بنخواند مقالتيچون اوحدي به جان سخن کي رسد کسي؟
فرياد و رقص او نبود جز ضلالتياو را که در سماع سخن نيست حالتي
روشن چو آفتاب بيابد ولايتيچون ذره آنکه رقص کند در رهش ز عشق
لازم شود بهر نفس او را خجالتيهر کس که او نه از سر دردي زند نفس
ديوانگيست اين همه بي‌وجه حالتيآشوب رقص و شور و شر و هاي و هوي او
تا در ميان جمع نيارد ثقالتيبر مدعي ببند در خانقاه عشق
بهتر ز سوز سينه نباشد رسالتيآنرا که پاي رفتن و دست وصول نيست
کورا ز شور و مشغله بيني ملامتيمشغول ذکر دوست به معني عجب مدار
از پر يشه‌اي بکند ساز و آلتيچون راه سر مرد به معني گشاده گشت